برچسب: زود قضاوت نکردن

  • نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید

    نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید

    استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) شاید با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید، اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید.

    او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند:
    صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود.
    بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟
    مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و … و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.
    استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد: صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟
    و خودش ادامه می‌دهد که: راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم
    واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و…
    اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم.حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض می‌شود. کلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم. شاید هر از گاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم. آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است.

    منبع : سایت داستانک

    باز نشر : آکادمی یوگا مازندران

    http://www.yogaacademy.ir/

  • اینقدر ساده به دیگران نمره های پائین و منفی ندهیم

    اینقدر ساده به دیگران نمره های پائین و منفی ندهیم

    پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین،
    بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه!
    مادر نوازش و آرومش کرد
    و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه.
    دفتر رو برداشت و ورق زد.
    نمره نقاشیش ده شده بود!
    پسرک ،
    مادرش رو کشیده بود ،
    ولی با یک چشم!
    و بجای چشم دوم ،
    دایره ای توپر و سیاه گذاشته بود!
    معلم هم دور اون ، دایره ای قرمز کشیده بود و نوشته بود :
    پسرم دقت کن!
    فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد.
    از مدیر پرسید:
    میتونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟
    مدیر هم با لبخند گفت:
    بله ، لطفا منتظر باشید.
    معلم نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد!
    مادر یک چشم بیشتر نداشت!
    معلم با صدائی لرزان گفت:
    ببخشید !
    من نمی دونستم !
    شرمنده ام !
    مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت.
    اون روز
    وقتی پسر کوچولو
    از مدرسه اومد
    با شادی
    دفترش رو به مادر نشون داد
    و گفت :
    معلم مون امروز نمره ام رو کرد بیست!
    زیرش هم نوشته :
    گلم ،
    اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم.

    اینقدر ساده به دیگران نمره های پائین و منفی ند هیم.
    اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلط مون نشکنیم.
    ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺘﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ،
    ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﻬﻠﻮﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺍﺫﯾﺖ ﺷﻮﺩ ، اینقدر دست گیری کنید تا دستتان خسته شود!
    ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮐﻨﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﯿﺎﯾﺪ.

    ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ…

    “ﭼﮕﻮﺍﺭﺍ”

  • مواظب قضاوت هایمان باشیم…

    مواظب قضاوت هایمان باشیم…

    مجلس میهمانی بود…

    پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود…

    اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد…

    و چون عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت…

    دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده…

    به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود، به وی گفت:

    پس چرا عصایت را برعکس گرفته ایی ؟!

    پیرمرد آرام متین پاسخ داد:

    زیرا انتهایش خاکی است !

    می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود…

    مواظب قضاوت هایمان باشیم…

    گرداورنده : آکادمی یوگا مازندران

    http://www.yogaacademy.ir