برچسب: پائولو کوئیلو

  • آقای گاو

    آقای گاو

    داستان تربیتی که خواندن آن به والدین توصیه می شود.

    در یک مدرسه راهنمایی دخترانه خدمت میکردم و چند سالی بود که مدیر شده بودم.
    قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
    در همین هنگا م، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
    با خانم… دبیر کلاس دومی ها کار دارم و میخواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤالهایی بکنم.
    از او خواستم خودش را معرفی کند.
    گفت: من “گاو” هستم ! خانم دبیر بنده را میشناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه میشوند.
    تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.
    یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمیفهمم…
    از او خواستم پیش پدر این دانش آموز برود خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
    مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد:
    “من گاو هستم!”

    – خواهش میکنم، ولی…
    – شما بنده را به خوبی میشناسید.
    من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید…
    دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، میدونید…
    – بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق میدهم.
    ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان میگذاشتید.
    قطعاً من هم میتوانستم اندکی به شما کمک کنم.
    خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
    گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود.
    آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.
    وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
    در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
    دکتر… عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه….. چقدر جای این طرز تفکر و رفتار در فرهنگ امروز ما خالیست.

    پائولو کوئیلو یه متنی داره با این مضمون:
    ما آدما دو تا سبد با خودمون داریم. یکی جلومون آویزونه، یکی رو پشتمون آویزون کردیم.
    نکات مثبت و خوبی هامون رو میندازیم تو سبد جلویی، عیب هامون رو تو سبد پشتی.
    وقتی توی مسیر زندگی داریم راه میریم، فقط دوچیز رو میبینیم :
    خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی!!

    آکادمی یوگا مازندران

     

    http://www.yogaacademy.ir/

  • داستان سگ و قصاب

    داستان سگ و قصاب

    قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد. با تعجب کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را برداشت. روی آن نوشته بود، لطفا ۱۲ عدد سوسیس و یک ران گوشت بدهید. ۱۰ دلار همراه کاغذ بود! قصاب که تعجب کرده بود، سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و از دهان سگ آویزان کرد. سگ هم کیسه را گرفت و رفت!

    قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود، تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید، نگاهی به تابلو حرکت اتوبوسها کرد. ایستاد. قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند. اتوبوس امد، سگ جلوی اتوبوس رفت شماره آنرا نگاه کرد به ایستگاه برگشت صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد، دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود، سوار شد.

    قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود، سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش. سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به سمت پشت در برگشت!

    مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ کرد! قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی، دیوانه؟! این سگ نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیده ام. مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه!

    “پائولو کوئیلو”

    نتیجه اخلاقی کوئلیو از داستان چیه: اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. دوم، چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید، بطور قطع برای کسانی دیگر، ارزشمند و با اهمیت است و بالاخره سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهم تر اینکه قدر داشته هایمان را بدانیم.

    منبع : http://hagheghat.persianblog.ir/post/501/

    باز نشر : آکادمی یوگا مازندران

    http://www.yogaacademy.ir