خانه » بایگانی برچسب : سپاسگذاری

بایگانی برچسب : سپاسگذاری

قدر همدیگرو بدونیم

پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگزنمی پذیرفت. شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد … قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم . مادر مثل مداد میمونه هر لحظه تراشیده شدن و تموم شدنش رو میبینی. اما پدر مثل خودکاره . شکل ظاهریش تغییر نمیکنه فقط یکدفعه میبینی دیگه نمی نویسه… تا هستند قدرشونو بدونید… آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

متشکرم

داستان کوتاه متشکرم – اثری از آنتوان چخوف چند روز پیش، “یولیا واسیلی اونا” پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم. به او گفتم: – بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم. این طور نیست؟ – چهل روبل. – نه من یادداشت کرده‌ام. من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید. – دو ماه و پنج روز دقیقا. – دو ماه. من یادداشت کرده‌ام، که می‌شود شصت روبل. البته باید نه تا یکشنبه از آن کسر کرد.همان‌طور که می‌دانید یکشنبه‌ها مواظب “کولیا” نبوده‌اید و برای قدم زدن بیرون می‌رفتید. به اضافه سه روز تعطیلی… “یولیا واسیلی اونا” از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش‌ بازی می‌کرد ولی صدایش در نمی‌آمد. – سه تعطیلی. پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه می‌‌گذاریم کنار… “کولیا” چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب “وانیا” بودید. فقط “وانیا” و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به ... ادامه مطلب »

داستان سگ و قصاب

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد. با تعجب کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را برداشت. روی آن نوشته بود، لطفا ۱۲ عدد سوسیس و یک ران گوشت بدهید. ۱۰ دلار همراه کاغذ بود! قصاب که تعجب کرده بود، سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و از دهان سگ آویزان کرد. سگ هم کیسه را گرفت و رفت! قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود، تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید، نگاهی به تابلو حرکت اتوبوسها کرد. ایستاد. قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند. اتوبوس امد، سگ جلوی اتوبوس رفت شماره آنرا نگاه کرد به ایستگاه برگشت صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد، دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود، سوار شد. قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود، سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ ... ادامه مطلب »