خانه » بایگانی برچسب : لبخندی

بایگانی برچسب : لبخندی

گاهی خودمان را بسنجیم

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم،من پیاده رو وجدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. دراین صورت امروزشمازیباترین چمن را درکل شهرخواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی برلب داشت،گوشی راگذاشت.مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود، گفت:«پسر از رفتارت خوشم آمد؛به خاطراینکه روحیه خاص وخوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم» پسرجواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کارمی کند. ✔️ کاش ما هم گهگاهی عملکرد خود رابسنجیم … باز نشر : آکادمی یوگا مازندران ادامه مطلب »

حرکات شانه برای خوابی خوش

آساناهای یوگا، روشهای رهاسازی جسمی و همچنین تمرینات ساده تنفسی یوگا روشهایی موثر برای آرام کردن ذهن هستند. این روش به بدن اجازه میدهد تا در خواب سموم گوناگون را دفع و انرژی آزاد کند بنا بر این ، هنگامی که از خواب بر می خیزیم بدن ما شاداب، ذهن ما پاک و احساسات ما متعادل باشند. بازوهای خود را آزادانه از طرفین شانه ها به پایین رها کنید. به همراه دم شانه های خود را از جلو به یکدیگر نزدیک کنید و با بازدم آنها را رها کنید تا به محل اولیه خود بازگردند. با دم شانه ها را به بالا بیاورید و به گوشها نزدیک کنید و با بازدم آنها را رها کنید. با دم شانه ها را از پشت به یکدیگر نزدیک کنید به نحوی که در قفسه سینه احساس کشیدگی کنید و با بازدم آنها را رها کنید تا به محل اولیه خود بازگردند. به آرامی شانه ها را در جهت عقربه های ساعت بچرخانید. بازوها و دستها را در طرفین بدن رها و آویزان نگه دارید و به این ترتیب می توانید از وزن آنها برای رها سازی شانه ها استفاده کنید. در هر قسمت از حرکت، تنفس را یکنواخت و فعال نگه دارید. در ... ادامه مطلب »

دسته گلی برای مادر

  مردی مقابل گل فروشی ایستاد . او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد . مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟ دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا ٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی . وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت . مرد به دختر گفت : می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت : نه، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگر نمی‌توانست چیزی بگوید ٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت ٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد! شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری ، شاخه ای از آن را همین ... ادامه مطلب »