خانه » بایگانی برچسب : مطالب خوب (برگه 11)

بایگانی برچسب : مطالب خوب

آلفرد آدلر(روان شناس مشهور اتریشى ) به بیماران اندوهگین خود چه مى گفت ؟

آلفرد آدلر(روان شناس مشهور اتریشى ) به بیماران اندوهگین خود مى گفت: اگر از این نسخه پیروى کنید ظرف ١۴ روز معالجه خواهید شد. هر روز فکر کنید چطور مى توانید یک نفر دیگر را خوشحال کنید. زیرا اندیشه خوشحال کردن دیگران ما را از تفکر درباره خودمون باز مى دارد و بزرگترین عامل نگرانى ترس و اندوه اندیشیدن درباره خود است. شادمانى انسان و شادمانى دیگران به یکدیگر بستگى دارد ارسطو به این نوع برخورد “خودخواهى روشنگرانه” مى گوید. تنها چیزى که مى شود از یک إنسان توقع داشت و بهترین تحسینى که مى شود از یک انسان کرد این است که او همنوعى خیرخواه باشد، بتواند با دیگران دوستى برقرار کند ودر عشق و ازدواج شریکى حقیقى باشد. لازم نیست مصلح اجتماعى باشید که بتوانید دنیاى بهترى بسازید، بلکه همینکه دنیاى خصوصى خودتان را بهتر کنید خدمت بزرگى کرده اید….. . برگرفته از کتاب “طبیعت انسان” نوشته؛ آلفرد آدلر باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

راز آرامش از نظر دکتر هلاکوئی

✔️دکتر هلاکویی چقدر زیبا گفته: عزیزم :از ” ترین” پرهیز کن ، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی. حتی نخواه خوشبخت ترین باشی . بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن. همین. یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند “ترین” رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از ۱۹/۷۵ لذت نبردیم چون یکی ۲۰ شده بود. از رانندگی با پراید و … لذت نبردیم چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود. از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود. همچنین ، از خانه مان ، از شغلمان ، از درآمدمان ، از خانواده و دوستانمان و…. می خواهم بگویم تحت تاثیر آموزه های غلط ، بسیاری از ما فقط به ” بهترین ، بیشترین و بالاترین ” چسبیدیم ، در نتیجه تبدیل به انسان هایی افسرده و همیشه نالان شدیم. گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم… گاهی آرامش داریم, خودمون خرابش میکنیم, گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم… گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم… گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامه اش میدیم… ... ادامه مطلب »

یک تکنیک در رفع استرس

یک تکنیک در رفع استرس با عنوان Worry Box یا “جعبه نگرانی” یک جعبه مقوایی مثل یک جعبه کفش بردارید، و دربش رو محکم چسب نواری بزنید. بالای آن شکافی کوچک ایجاد کنید، سپس هر نگرانی که نسبت به یک موضوع دارید را روی یک تکه کاغذ بنویسید و داخل جعبه بیاندازید! هر روز نگرانی‌ها و استرس‌های روزانه‌تان را نوشته و توی جعبه بیاندازید! بعد از گذشت ۳ تا ۶ ماه جعبه را باز کنید و تمام نگرانی‌های گذشته خود را مجددا بخوانید کلی می‌خندید و از طرفی ملاحظه می‌کنید که در کمال ناباوری ۹۰٪ آن استرس‌ها تنها در ذهن شما حضور داشتند و هیچوقت اتفاق نیفتادند! اینطوری مغزمان تعلیم می‌بیند که به سادگی برای مسائل کوچک مضطرب نشویم. منبع : http://wisgoon.com باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

حکایت زندگی

قطره عسلی بر زمین افتاد.. مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید… باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد… مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد…اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت… در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد…. یکی از حکماء می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود.!! آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/   ادامه مطلب »

بخشش

یک روز دو دوست با هم و با پای پیاده  از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پیدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان یکی از دو دوست به صورت دوست دیگرش سیلی محکمی زد .بعد از این ماجرا آن دوستی که سیلی خورده بود بر روی شنهای بیابان نوشت : امروز بهترین دوستم به من سیلی زد. سپس به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.چون خیلی خسته بودندتصمیم گرفتند که همانجا مدتی در کنار برکه به استراحت بپردازند. ناگهان پای آن دوستی که سیلی خورده بود لغزید و به برکه افتاد. کم کم او داشت غرق می شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از این ماجرا او بر روی صخره ای که در کنار برکه بود این جمله را حک کرد: امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد. بعد از آن ماجرا دوستش پرسید این چه کاری بود که تو کردی ؟ وقتی سیلی خوردی روی شنها آن جمله را نوشتی و الان این جمله را روی سنگ حک کردی ؟ دوستش جواب داد وقتی دلمان از کسی آزرده می شود باید آن را روی ... ادامه مطلب »

مهربانی

قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود. معلم گفت : هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند. وقتی نام سعید درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد. چرا که سعید به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود. وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛ روی همه ی آنها نوشته شده بود: سعید … “مهربانیهای صادقانه ی کودکی هایمان را از یاد نبریم…” ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﻣﺴﺘﺤﻖ “ﺳﺘﺎﯾﺶ” ﺍﺳﺖ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺑﺸﻨﺎﺱ . . ﻧﻪ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ؛ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭ .. ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ ! ! منبع : http://www.cloob.com باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

چقدر زود باور هستیم

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود: ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود. ۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است. ۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است. ۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود. ۵- باعث فرسایش اجسام می شود. ۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد. ۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است. از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!!! عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود! منبع : سایت داستانک باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

پیرمردی که فکر می کرد گوش همسرش سنگین شده

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است، به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد، این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: « ابتدا در فاصله چهار متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله سه متری تکرار کن. بعد در فاصله دو متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.» آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود چهار متر است، بگذار امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:  « عزیزم ، شام چی داریم؟ » جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه ... ادامه مطلب »

آدمهایى هستند در زندگیتان

آدمهایى هستند در زندگیتان؛ نمی گویم خوبند یا بد.. چگالى وجودشان بالاست… افکار، حرف زدن، رفتار، محبت داشتنشان و هر جزئى از وجودشان امضادار است… یادت نمی رود “هستن هایشان را..” بس که حضورشان پر رنگ است. ردپا حک می کنند،اینها روى دل و جانت… بس که بلدند “باشند”… این آدمها را، باید قدر بدانى… وگرنه دنیا پر است از آن دیگرهاى بى امضایى که شیب منحنى حضورشان، همیشه ثابت است. . . بعضی از آدم ها ترجمه شده اند بعضی از آدم ها فتوکپی آدم های دیگرند. بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند. بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها جریمه… قیصر امین پور باز نشر : آکادمی یوگا مازندران   ادامه مطلب »

سهراب سپهری

چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است … سهراب سپهری باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

شعری از عطار

آن یکی پرسید از مجنون مگر کز کدامین سوی قبله ست ای پسر گفت اگر هستی کلوخی بیخبر اینکت کعبه ست در سنگی نگر کعبهٔ عشاق مولی آمدست آن مجنون روی لیلی آمدست چون تو نه اینی نه آن هستی کلوخ قبلت از سنگ است ای بیشرم شوخ گرچه کعبه قبلهٔ خلق جهانست لیک دایم قبله جای کعبه جانست در حرم گاهی که قرب جان بود صد هزاران کعبه سرگردان بود عطار باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

چگونه به هدف بزنیم؟

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید: آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را. کمانگیر پیر می گوید: کمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی. جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .کمانگیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده. جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم. پیرمرد فرمان می دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند. پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید نشانه گیریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد. بر اهداف خود متمرکز شوید. تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود. اما مهارتی است که کسب آن امکانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.   منبع : وبلاگ داستانک باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد

روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت ” هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ” منبع : سایت آموزش یوگا باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

مرد نابینا

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنیدروزنامه نگارخلاقی از کنار او می‌گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن‌روز، روزنامه‌نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم‌های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه‌نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می‌شد امروز بهار است، ولی من نمی‌توانم آنرا ببینم وقتی کارتان را نمی‌توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید بهترین‌ها ممکن خواهد شد. باور ... ادامه مطلب »

حسین پناهی

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺳﺎﮐﺸﻦ ﻭ ﭘﺮﻭﺗﺰ ﻟﺐ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ ﻭ … ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺗﺌﺎﺗﺮ، ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ، ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ، ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ، ﻛﺎﻓﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ، ﺳﻔﺮﻫﺎﻱ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ‘ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ‘ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮﻧﺪﻫﺪ، ﻭﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ” ﺭﻓﯿﻖ ” ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ “ﺯﻥ ” ﺑﻮﺩﻥ ! ﻁﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺗﺎﻥ ﺣﺴﻮﺩﯼ ﺷﺎﻥ ﺷﻭﺩ … ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﯾﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ،ﮐﻪ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺪﻫﯽ ! ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﺧﻄﻮﺭ ﻧﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺯﻥ ﻣﯽ ... ادامه مطلب »