او برای من بهترین، درستکارترین و معتمدترین آدم روی زمین بود و تنها به خاطر وجود او بود که احساس میکردم چیزی مرا به ادامه زندگی تشویق میکند. من هیچگاه از او ناامید نشدم چون همیشه یک حامی تمام و کمال بود و در هیچ شرایطی امید مرا به ناامیدی تبدیل نکرد.» اینها جملات ادیسون هستند که همیشه و در هر شرایطی او آنها را بارها و بارها تکرار میکرد اما فکر میکنید چرا مادر ادیسون تا این حد روی سرنوشت، احساسات و افکار او تاثیر داشت؟ … توماس هفت ساله بود که مدت ۱۲ هفته به مدرسه رفت و در یک اتاق کوچک که ۳۸ دانشآموز از سنین مختلف در آن بودند، درس خواند. معلم او که بسیار بیصبر، بداخلاق و بدون مهارت بود و با ۳۸ دانشآموز قد و نیم قد هم باید سر و کله میزد چندان از ادیسون خوشش نمیآمد چون از سوالات پیاپی او خسته شده بود و پاسخی برای آنها نداشت و ضمنا به نظر او ادیسون رفتاری خودمحور داشت که هیچکس نمیتوانست حریف آن شود. معلم همیشه او را با لقب «کله پوک بیخاصیت» صدا میکرد در حالی که ذهن ادیسون سرشار از سوالات و نادانستهها بود و همه میدانستند که او بسیار ... ادامه مطلب »