خانه » بایگانی برچسب : خدا

بایگانی برچسب : خدا

حکایت ۳ سوال

  سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی و گرنه عزل میشوی. سوال اول: خدا چه میخورد؟ سوال دوم: خدا چه می پوشد؟ سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه: خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟ غلام گفت؛ هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا…! اما خدا چه میخورد؟ خدا غم بنده هایش رامیخورد.   اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.   اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.   فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.   بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام ... ادامه مطلب »

چشمه 

در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می‌کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند خشت‌ها را می‌کند و در آب می‌افکند. آب فریاد زد: های، چرا خشت می‌زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایده‌ای می‌بری؟… تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده می‌کند. مثل صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل می‌آورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است. پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب می‌رسید . فایده دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر می‌شوم، دیوار کوتاهتر می‌شود.  خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی، دیوار غرور تو کوتاهتر می‌شود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر می‌شوی. هر که تشنه‌تر باشد ... ادامه مطلب »

«خود را با فرکانس خدا تنظیم کنید»

بهترین روش برای پاک کردن ذهن و جسم، به نحو توأم و همزمان، استفاده از «صوت» است. فقط یکی از اسماء الهی را که دوست دارید، انتخاب نموده و به تکرار آن ادامه دهید. بگذارید بدنتان با آن فرکانس، ارتعاش داشته باشد. در ابتدا لازم است از درون بر روی آن ارتعاش تمرکز نمود. اما پس از مدتی، تمام سلول های بدن شما شروع به تکرار مانترا و دعا خواهند نمود. و بعد تمام وجودتان، ذهن، بدن و همه چیزتان بر روی طول موج آن ارتعاش، تمرکز خواهد یافت. آن کلمه الهی مانند امواج رادیویی عمل می کند… موسیقی کیهانی که از سر منزل الهی می آید مدام در همه جای کیهان در حال پخش است. بعضی ها رادیوی دل خود را با آن فرکانس درست تنظیم نمی کنند و از این رو امواج مزاحم دریافت می کنند. ارتباط درست، انسجام و اتحاد را به همراه می آورد. انسجام واقعی، تنها زمانی ممکن خواهد بود که شما تمامی شخصیت تان را با فرکانس خدا تنظیم کنید.   باز نشر :آکادمی یوگا مازندران    ادامه مطلب »

رنج یا موهبت

.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار. منبع : داستانهای جالب و پند آموز باز نشر : آکادمی یوگا مازندران http://www.yogaacademy.ir/ ادامه مطلب »

تنها بازمانده یک کشتی شکسته

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟ صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست،کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟ آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!!! آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امید را از دست داد زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که  شاید علامتی باشد برای : فراخواندن رحمت خداوند. برای تمام چیزهای منفی که ما بخود ... ادامه مطلب »