روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بیتفاوت شده است و او میترسد که نکند مرد زندگیاش دلش را به دیگری سپرده باشد. شیوانا از زن پرسید: “آیا مرد نگران سلامتی او و بچههایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم میکند؟!” زن پاسخ داد: “آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام میگذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمیکند!” شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!” دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت: “به مرد زندگیاش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمیآید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که میترسد مردش را از دست بدهد.” شیوانا از زن خواست تا بیخبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد. روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچهاش را پیدا کند ... ادامه مطلب »
سیب
در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی میدانند، اما او در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره میکرد. درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی شاگردان و مردم فقیر و درمانده میشد. درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارورتر و شادابتر میشدند و مردم برای خرید سراغ او میآمدند… یک سال تعداد سیبهای برداشت شده بسیار زیادتر از از قبل بود و همه شاگردان نگران خراب شدن میوهها بودند. در دهکدهای دور هم کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا، دائم پشت سر او بد میگفت و مردم را از خرید سیبهای او بر حذر میداشت. چندین بار شاگردان از شیوانا خواستند تا کاهن معبد را گوش مالی دهند و او را جلوی معبد رسوا کنند، اما شیوانا دائم آنها را به صبر و تحمل دعوت میکرد و از شاگردان میخواست تا صبور باشند و از دشمنی کاهن به نفع خود استفاده کنند!!! وقتی به شیوانا گفتند که تعداد سیبهای برداشت شده امسال بیشتر از قبل است و بیم خراب شدن میوهها میرود٬ شیوانا به چند نفر از شاگردانش گفت که بخشی از سیبها را با خود ببرند و به مردم ده به ... ادامه مطلب »