توسط دکتر پاول جرارد طبیعتا داستان ها در زندگی کودکان به وقوع می پیوندند. والدین اغلب شروع به معرفی کتاب ها و داستان ها در طول دوره ی طفولیت می کنند و در دوره ی بچگی نیز ادامه می یابد. به محض ورود به مدرسه، دانش آموزان می فهمند که داستان ها نقش به سزایی در یادگیری مهارت ها و مفاهیم دارند. داستان ها، خیال پردازی را پرورش می دهند و مجرایی برای مطرح کردن احساسات فراهم می کنند و زندگی را برای کورکان کمی قابل فهم تر می کند. این به نظر طبیعی می رسد، پس به دنبال داستان هایی در کلاس یوگا می باشیم. داستانهای یوگا ما را بر سر ذوق می آورند داستان ها اغلب کودکان را بر سر ذوق می آورند. کودکان داستان ها را دوست دارند چون آنها بخشی از زندگی هر روزه شان می باشد.همچنین وقتی آنها حس می کنند بخشی از کلاس یوگا هستند، این به آنها کمک می کند که علاقه شان را تحریک کنند. آموزه های یوگا و حرکات آن با داستان ها یکی می شوند و داستان ها و وضعیت ها را به زندگی می آمورند. وقتی داستان ها و وضعیت ها به دنبال هم می آیند، کودکان بهتر و زمان ... ادامه مطلب »
ملا و دانشمند
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجه دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. دانشمند برمیخیزد، ازملانصرالدین تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم ... ادامه مطلب »