۹ شهریور سالروز فوت صمد بهرنگی هست. روحش شاد یادش گرامی به دنبال فلک روزی، روزگاری. مردی از بدبختها و فلکزدههای روزگار، به هر دری زده بود فایدهای نداشت، با خودش گفت: این جوری که نمیشود، دست روی دست بگذارم و بنشینم. امروز باید بروم فلک را پیدا کنم و از او بپرسم سرنوشت من چیست؟ برای خودم چارهای بیندیشم. پا شد، راه افتاد، رفت و رفت و رفت تا رسید به گرگی، گرگ جلوش را گرفت و گفت: آی آدمیزاد، کجا میروی؟ مرد گفت: میروم فلک را پیدا کنم. گرگ گفت: تو را خدا، اگر پیدایش کردی به او بگو: گرگ سلام رساند و گفت همیشه سرم درد میکند! دوایش چیست؟ مرد گفت: باشد و راه افتاد. باز رفت و رفت و رفت تا رسید به شهری که پادشاه آنجا در جنگ شکست خورده بود و داشت فرار میکرد. پادشاه تا چشمش افتاد به مرد گفت: آهای مرد، کجا میروی؟ مرد گفت: قربان، میروم فلک را پیدا کنم تا سرنوشتم را عوض کنم. پادشاه گفت: حالا که تو این راه را میروی از قول من هم به او بگو برای چه من در تمام جنگها شکست میخورم تا حال یک دفعه هم دشمنم را شکست ندادهام؟ مرد راه ... ادامه مطلب »